درخواست اصلاح

میرزاده عشقی: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ویکیدا
(ایجاد مقاله)
 
جز (AlIA صفحهٔ سید محمدرضا کردستانی را به میرزاده عشقی منتقل کرد)
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''سیدمحمدرضا کردستانی''' معروف به '''میرزاده عشقی''' شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس تاثیرگذار دوره مشروطه و قرن بیستم بود. او ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ در [[همدان]] به دنیا آمد. میرزاده عشقی مدیر [[روزنامه قرن بیستم]] بود و در آن مقالات و مطالب انتقادی مهمی منتشر می‌کرد. میرزاده عشقی را او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند.
'''سیدمحمدرضا کردستانی''' معروف به '''میرزاده عشقی''' شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس تاثیرگذار دوره مشروطه و قرن بیستم بود. او ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ در [[همدان]] به دنیا آمد. میرزاده عشقی مدیر [[روزنامه قرن بیستم]] بود و در آن مقالات و مطالب انتقادی مهمی منتشر می‌کرد. میرزاده عشقی را او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند.
[[پرونده:از معدود تصاویر موجود از میرزاده عشقی.jpg|جایگزین=از معدود تصاویر موجود از میرزاده عشقی|بندانگشتی|'''از معدود تصاویر موجود از میرزاده عشقی'''{{شخصیت|نام(های)=سید محمدرضا کردستانی|لقب(ها)=میرزاده عشقی|تاریخ تولد=۲۰  آذر ۱۲۷۳|محل تولد=همدان|تاریخ فوت=۱۲ تیر ۱۳۰۳|محل دفن=ارامگاه ابن بابویه|پیشه=شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار}}]]
[[پرونده:سید محمدرضا کردستانی مشهور به میرزاده عشقی.jpg|جایگزین=از معدود تصاویر موجود از میرزاده عشقی|بندانگشتی|'''از معدود تصاویر موجود از میرزاده عشقی'''{{شخصیت|نام(های)=سید محمدرضا کردستانی|لقب(ها)=میرزاده عشقی|تاریخ تولد=۲۰  آذر ۱۲۷۳|محل تولد=همدان|تاریخ فوت=۱۲ تیر ۱۳۰۳|محل دفن=ارامگاه ابن بابویه|پیشه=شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار}}
]]
اشعار میرزاده عشقی بیشتر حاوی مضامین ملی، اعتقادی، سیاسی و اجتماعی است.
اشعار میرزاده عشقی بیشتر حاوی مضامین ملی، اعتقادی، سیاسی و اجتماعی است.



نسخهٔ کنونی تا ‏۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۲:۵۵

سیدمحمدرضا کردستانی معروف به میرزاده عشقی شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس تاثیرگذار دوره مشروطه و قرن بیستم بود. او ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ در همدان به دنیا آمد. میرزاده عشقی مدیر روزنامه قرن بیستم بود و در آن مقالات و مطالب انتقادی مهمی منتشر می‌کرد. میرزاده عشقی را او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند.

از معدود تصاویر موجود از میرزاده عشقی
از معدود تصاویر موجود از میرزاده عشقی
اطلاعات شخصی
نام(های): سید محمدرضا کردستانی
لقب(ها): میرزاده عشقی
تاریخ تولد: ۲۰ آذر ۱۲۷۳
محل تولد: همدان
تاریخ فوت: ۱۲ تیر ۱۳۰۳
محل دفن: ارامگاه ابن بابویه
پیشه: شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار

اشعار میرزاده عشقی بیشتر حاوی مضامین ملی، اعتقادی، سیاسی و اجتماعی است.

میرزاده عشقی از اولین شاعرانی بود که پس از نیما یوشیج در عرصه شعر نو پا گذاشت. و از پیشگامان دفاع از حقوق زنان به شمار می‌رود.

میرزاده عشقی تنها به سرودن شعر بسنده نکرد و در مقالاتش آنچنان صریح بود که روزنامه‌اش بارها توقیف شد.

جمهوری نامه نام یک مثنوی بلند است که مشترکا توسط محمدتقی بهار و میرزاده عشقی سروده شده. این مثنوی سروده‌ای اعتراضی توسط این دو شاعر در روزهای حکومت رضاخان است. شاعران در این شعر به اوضاع آشفته سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مملکت اشاره کرده اند و حکومت مستبدانه رضاخان را مورد نقد قرار داده‌اند.

میرزاده عشقی در تهران همراه با پسرعموی خود میرمحسن‌خان در خانه‌ای زندگی می‌کرد. میرمحسن یکبار بصورت اتفاقی در اداره تامینات متوجه گفت‌و گویی میان رییس وقت اداره تامینات و سرهنگ حسن سهیلی می‌شود با این مضمون که:

حسب‌الامر حضرت اجل سرتیپ درگاهی، عشقی محرمانه کشته شود.

اما برخلاف هشدارها و خواهش‌های او میرزاده عشقی حاضر به اختفا یا ترک منزل نمی‌شود. و تنها مدتی از خانه بیرون نمی‌آید. سرانجام در یکی از روزهایی که میرزاده عشقی تنها در منزل بود، سه نفر به بهانه مشورت در خصوص نوشتن مطالبی برای روزنامه وارد منزل وی شده و او را مورد هدف گلوله قرار می‌دهند.

میرزاده عشقی با وجود انتقال به بیمارستان نتوانست بر این ترور فائق شود و در حالی که تنها سی سال سن داشت از دنیا رفت.

آثار

بیشتر آثار میرزاده عشقی مانند کلیات اشعارش پس از مرگ او به چاپ رسیدند. او در زمان حیات خود مقالات متعددی از جمله آدم‌های تازه‌کار، آرم جمهوری، اسکلت‌های جنبنده، الفبای فساد اخلاق، پنج روز عید خون، جمهوری قلابی، جمهوری نابالغ، قوام‌السلطنه و رفقای او و... را در روزنامه خود منتشر کرد. حتی مثنوی جمهوری نامه بعد از مرگ او منتشر و همه‌گیر شد.

  • کلیات میرزاده عشقی ۱۳۷۶
  • زبده اشعار میرزادهٔ عشقی ۱۳۷۲
  • کاروان شعر قاجار: میرزادٔ عشقی۱۳۹۵
  • ایده‌آل ۱۳۰۷
  • کفن سیاه

نمونه شعر

نام دژخیم وطن، دل بشنود خون می‌کند

پس بدین خونخوار، اگر شد روبه‌رو چون می‌کند؟

آن که گفتی، محو قرآن را همی باید نمود

عنقریب این گفته با سرنیزه مقرون می‌کند!

وای از این مهمان، که پا در خانه ننهاده هنوز

پای صاحب‌خانه را، از خانه بیرون می‌کند؟!

داستان موش و گربه است، عهد ما و انگلیس

موش را گر گربه برگیرد، رها چون می‌کند؟

شیر هم باشیم گر ما، روبه دهر است او

شیر را روباه معروف است، مغبون می‌کند؟

هیچ می‌دانی حریف ما، چه دارد در نظر؟

این همه خرج گزافی را که اکنون می‌کند؟

انگلیس آخر دلش، بهر من و تو سوخته؟

آنکه بهر یک وجب خاک اینقدر خون می‌کند؟

آنقدر می‌دانم امروز، ار که بر ما داده پنج:

غاز، فردا دعوی پنجاه میلیون می‌کند!

دانم آخر جمله ما را به ملک خویشتن

بی‌نصیب از آب و خاک و دشت و هامون می‌کند!

آن که در آفریک بر ریگ بیابان چشم داشت

چشم‌پوشی، از دیار گنج قارون می‌کند؟

دزد رهزن دزد نادانست، راحت پشت میز

دزد دانا دزدی از مجرای قانون می‌کند!

گوش آوخ ندهد، این ملت بدین‌ها! ور دهد:

گوش از این گوش، از آن گوش بیرون می‌کند!

طبع من مسئول تاریخ است و ساکت مانم ار

هان به وجدانم مرا، تاریخ مدیون می‌کند!

ورنه می‌دانم در احساسات این بی‌حس‌نژاد

گفته‌های من نه چیزی کم، نه افزون می‌کند!

ملتی کو مرده در تاریخ و اینش امتیاز

نعش خود با دست خود، این مرده مدفون می‌کند!

ملتی کز دادن تن، با کمال امتنان:

بر اسارت، خصم را از خویش ممنون می‌کند!

ملتی کو باز قرن بیستم بر درد خود

چاره باختم و دعا و ذکر و افسون می‌کند!

ملتی کآلوده تریاک باشد صبح و شام

دائم آگنده دماغ، از گند افیون می‌کند!

ملتی کاو با چو من پور عزیز این وطن

آنچه با یوسف نمود از بخل شمعون می‌کند!

ملتی کو روز و شب بر خون خود شد تشنه‌لب

دشمنان را دعوت از بهر شبیخون می‌کند!

ملتی کز هر جهت بهر زوال آماده است

صرف احساسات من احیاء ورا چون می‌کند!

خود نه تنها خلق دنیا، جملگی در حیرتند

حیرت از اوضاع ما، خلاق بی‌چون می‌کند!

زآسمان نارد ملک، ناچار یک مشت دنی

ز اهل این ملک، آمر این ملت دون می‌کند!

گشته است اسباب خنده: گریه بر حال وطن

بیشم از حال وطن، این نکته محزون می‌کند!

ای خدا جای تشکر، چشم‌زخمم می‌زنند!

چشم من هم‌چشمی ار با رود جیحون می‌کند!

آن خیانت‌ها که، با ایران وزیران می‌کنند!

بارها بدتر به من، این سفله گردون می‌کند!

یأس من زین قوم تا اندازه‌ای باشد به‌جا

طبع من بی‌جاست، کز اندازه بیرون می‌کند!

(عشقی) از عشق وطن، آنسان مجرب شد که این

کهنه دیوانه جنون، تعلیم مجنون می‌کند!