درخواست اصلاح

غروب جلال

از دانشنامه ویکیدا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۲:۲۵ توسط Raha (بحث | مشارکت‌ها) (ایجاد مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

غروب جلال اثری غیرداستانی از سیمین دانشور است که در خصوص اخلاق، زندگی و عقاید همسرش جلال آل‌احمد نوشته شده.

تصویر جلد کتاب غروب جلال
تصویر جلد کتاب غروب جلال
اطلاعات کتاب
عنوان: غروب جلال
موضوع: خاطره‌نگاری
نویسنده(ها): سیمین دانشور
ناشر: رواق
زبان: فارسی
تعداد صفحه: 40

محتوای این کتاب به دو بخش تقسیم می‌شود. بخش اول با نام شوهرم جلال شامل نوشته‌هایی است که سیمین در سال ۱۳۴۱ و در زمان حیات همسرش، در خصوص افکار و عقاد و ویژگی‌های اخلاقی جلال آل‌احمد نوشته است. شوهرم جلال توصیف ویژگی‌های فردی، سیاسی و اجتماعی جلال آل‌احمد است.

این نوشته‌ها حدود بیست سال در میان دستونشته‌های منتشر نشده سیمین دانشور بودند. بعد از آن سیمین دانشور تصمیم گرفت توصیفی از روز درگذشت همسرش را به رشته تحریر درآورد. و محتوای بخش دوم کتاب شامل خاطره روز درگذشت جلال از زبان سیمین است. غروب جلال، اشاره به درگذشت جلال آل‌احمد دارد و نامی که برای این کتاب اتخاب شده از بخش دوم کتاب گرفته شده‌است.

کتاب غروب جلال اولین بار توسط انتشارات رواق در سال ۱۳۶۰ منتشر شد.

قسمت‌هایی از کتاب

  • به جلال نگاه كردم. ديدم چشم به پنجره دوخته، چشم هايش به پنجره خيره شده، انگار باران و تاريكي چيره بر توسكاها را مي كاود تا نگاهش به دريا برسد. تبسّمي بر لبش بود. آرام و آسوده. انگار از راز همه چيز سر درآورده. انگار پرده را از دو سو كشيده اند و اسرار را نشانش داده اند و حالا تبسّم مي كند. تبسّم مي كند و مي گويد: كلاه سر همه تان گذاشتم و رفتم. بدترين كاري كه به عمرش با من كرده بود همين بود.
  • دكتر خبره زاده همه را متقاعد كرد كه بگذارند براي آخرين بار با جلال وداع كنم. نه شيون كشيدم و نه زاري كردم. قول داده بودم. بوسيدمش و بوسيدمش. در اين دنيا كم تر زني اقبال مرا داشته كه جفت مناسب خودش را پيدا بكند... مثل دو مرغ مهاجر كه همديگر را يافته باشند و در يك قفس با يكديگر هم نوا شده باشند و اين قفس را براي هم تحمّل پذير كرده باشند.
  • تابوت را در آمبولانس گذاشتند و راه افتاديم. جلو كارخانه چوب بري توقّف كرديم. بيش تر كارگرها در خيابان به مشايعت آمده بودند و تعداد زيادي از دوستان هم ما را تا امامزاده هاشم بدرقه كردند و نمي دانم به دستور كي بود كه سوت كارخانه به صدا درآمد. سه بار.