درخواست اصلاح

چشم‌هایش: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ویکیدا
(صفحه‌ای تازه حاوی «کتاب چشم‌هایش یکی از آثار بزرگ علوی نویسنده و مترجم ایرانی است.این کتاب یک رمان به نظر می‌آید.این کتاب اولین بار در سال 1331 توسط انتشارات نگاه در 271 صفحه به زبان فارسی منتشر شد. پرونده:تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش.jpg|جایگزین=تصویری ا...» ایجاد کرد)
 
جز (جایگزینی متن - 'ن‌‌' به 'ن‌')
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
کتاب چشم‌هایش یکی از آثار [[بزرگ علوی]] [[نویسنده]] و [[مترجم]] ایرانی است.این کتاب یک [[رمان]] به نظر می‌آید.این کتاب اولین بار در سال 1331 توسط [[انتشارات نگاه]] در 271 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.
کتاب چشم‌هایش یکی از آثار [[بزرگ علوی]] [[نویسنده]] و [[مترجم]] ایرانی است. این کتاب یک [[رمان]] به نظر می‌آید. این کتاب اولین بار در سال 1331 توسط [[انتشارات نگاه]] در 271 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.
[[پرونده:تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش.jpg|جایگزین=تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش|بندانگشتی|تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش{{کتاب|نام=چشم‌هایش|نویسنده(ها)=بزرگ علوی|موضوع=رمان عاشقانه|ناشر=انتشارات نگاه|قطع=رقعی|تعداد صفحه=271|نخستین چاپ=1331}}تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش]]
[[پرونده:تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش.jpg|جایگزین=تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش|بندانگشتی|تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش{{کتاب|نام=چشم‌هایش|نویسنده(ها)=بزرگ علوی|موضوع=رمان عاشقانه|ناشر=انتشارات نگاه|قطع=رقعی|تعداد صفحه=271|نخستین چاپ=1331}}تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش]]


خط ۸: خط ۸:
[[رده:رمان‌های فارسی]]
[[رده:رمان‌های فارسی]]
[[رده:رمان‌های ایرانی]]
[[رده:رمان‌های ایرانی]]
[[رده:رمان‌‌های عاشقانه]]
[[رده:رمان‌های عاشقانه]]
[[رده:آثار بزرگ علوی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۳۱

کتاب چشم‌هایش یکی از آثار بزرگ علوی نویسنده و مترجم ایرانی است. این کتاب یک رمان به نظر می‌آید. این کتاب اولین بار در سال 1331 توسط انتشارات نگاه در 271 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.

تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش
تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش
اطلاعات کتاب
نام: چشم‌هایش
موضوع: رمان عاشقانه
نویسنده(ها): بزرگ علوی
ناشر: انتشارات نگاه
قطع: رقعی
تعداد صفحه: 271
نخستین چاپ: 1331
تصویری از جلد کتاب چشم‌هایش

برشی از کتاب

زن ناشناس کمى تأمل کرد. لب زیرینش را گزید. به زور مى‌خواست از جریان اشک جلوگیرى کند. در چند دقیقه آخر گویى اصلا وجود مرا فراموش کرده و دارد با خودش صحبت مى‌کند. گویى مناظر گذشته تیره‌اش روشن و زنده از جلو چشم‌هایش رد مى‌شوند و آنچه مى‌بیند براى اینکه بهتر به ذهنش بسپارد، نقل مى‌کند.

خاموشى او مرا متوجه عالم خودمان کرد. بار دیگر نگاهى به تابلو که در مقابل من قرار داشت انداختم و به چشم‌ها خیره شدم. آرزو مى‌کردم که نکته تازه‌اى در آن‌ها کشف کنم. در این چشم‌هاى صاف و شفاف آئینه‌اى از گذشته این زن نهفته بود. وقتى رویم را از پرده «چشم‌هایش» برگرداندم و به او نگاه کردم، دیدم دارد به ساعتش نگاه مى‌کند.‌..