درخواست اصلاح

زن زیادی: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ویکیدا
(مقاله)
 
جز (جایگزینی متن - '،د' به '، د')
 
خط ۱: خط ۱:
کتاب زن زیادی یکی از آثار [[جلال آل احمد]] [[نویسنده]]، مترجم و منتقد بزرگ ایرانی است. این کتاب شامل 9 [[داستان کوتاه]] است که اولین بار در سال 1339 توسط [[انتشارات فردوس]] در 160 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.  
کتاب زن زیادی یکی از آثار [[جلال آل احمد]] [[نویسنده]]، مترجم و منتقد بزرگ ایرانی است. این کتاب شامل 9 [[داستان کوتاه]] است که اولین بار در سال 1339 توسط [[انتشارات فردوس]] در 160 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.  
[[پرونده:تصویر جلد کتاب زن زیادی.jpg|بندانگشتی|{{کتاب|نام=زن زیادی|نویسنده(ها)=جلال آل احمد|موضوع=مجموعه داستان‌های کوتاه،داستان|ناشر=انتشارات فردوس|قطع=رقعی|زبان اصلی=فارسی|تعداد صفحه=160|نخستین چاپ=1339}}]]
[[پرونده:تصویر جلد کتاب زن زیادی.jpg|بندانگشتی|{{کتاب|نام=زن زیادی|نویسنده(ها)=جلال آل احمد|موضوع=مجموعه داستان‌های کوتاه، داستان|ناشر=انتشارات فردوس|قطع=رقعی|زبان اصلی=فارسی|تعداد صفحه=160|نخستین چاپ=1339}}]]


== داستان‌ها ==
== داستان‌ها ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۳۹

کتاب زن زیادی یکی از آثار جلال آل احمد نویسنده، مترجم و منتقد بزرگ ایرانی است. این کتاب شامل 9 داستان کوتاه است که اولین بار در سال 1339 توسط انتشارات فردوس در 160 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.

اطلاعات کتاب
نام: زن زیادی
موضوع: مجموعه داستان‌های کوتاه، داستان
نویسنده(ها): جلال آل احمد
ناشر: انتشارات فردوس
قطع: رقعی
زبان اصلی: فارسی
تعداد صفحه: 160
نخستین چاپ: 1339

داستان‌ها

  1. سمنو‌پزان
  2. خانم نزهت‌الدوله
  3. دفترچه بیمه
  4. عکاس بامعرفت
  5. خداداد خان
  6. دزدزده
  7. جاپا
  8. مسلول
  9. زن زیادی

برشی از کتاب

من دیگر چطور می‌توانستم توی خانه پدرم بمانم؟ اصلا دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشته‌اند. همین پریروز این اتفاق افتاد؛ ولی من مگر توانستم این دو شبه یک دقیقه در خانه پدری سر کنم؟

خیال می‌کنید اصلا خواب به چشم‌هایم آمد؟ ابدا. تا صبح هی توی رختخوابم غلت زدم و هی فکر کردم. انگارنه‌انگار که رختخواب همیشگی‌ام بود. نه! درست مثل قبر بود. جان‌به‌سر شده بودم. تا صبح هی تویش جان کندم و هی فکر کردم. هزار خیال بد از کله‌ام گذشت. هزار خیال بد. رختخواب همان رختخوابی بود که سال‌های سال تویش خوابیده بودم.

خانه هم همان خانه بود که هرروز توی مطبخش آشپزی کرده بودم؛ هر بهار توی باغچه‌هاش لاله‌عباسی کاشته بودم؛ سر حوضش آن‌قدر ظرف شسته بودم؛ می‌دانستم پنجره راه‌آبش کی می‌گیرد و شیر آب‌انبارش را اگر از طرف راست بپیچانی آب هرز می‌رود. هیچ‌چیز فرق نکرده بود. اما من داشتم خفه می‌شدم.

مثل‌اینکه برای من همه‌چیز فرق کرده بود. این دوروزه لب به یک استکان آب نزده‌ام. بیچاره مادرم از غصه من اگر افلیج نشود هنر کرده است..‌.