درخواست اصلاح

ابوالقاسم عارف قزوینی

از دانشنامه ویکیدا

ابوالقاسم عارف قزوینی معروف به عارف قزوینی شاعر و تصنیف‌ساز ایرانی در سال ۱۲۵۹ در قزوین به دنیا آمد. او در دوره مشروطه تصنیف‌های میهنی متعددی سرود.

تصویری معروف از عارف قزوینی به رنگ سیاه و سفید
تصویری معروف از عارف قزوینی به رنگ سیاه و سفید
اطلاعات شخصی
نام(های): ابوالقاسم عارف قزوینی
لقب(ها): عارف قزوینی
تاریخ تولد: ۱۲۵۹
محل تولد: قزوین
تاریخ فوت: ۲ بهمن ۱۳۱۲
محل دفن: همدان محوطه آرامگاه بوعلی‌سینا
پیشه: شاعر، تصنیف‌ساز
نام پدر: ملاهادی وکیل
همسر(ها): خانم بالا

عارف قزوینی از ابتدای کودکی مشغول فراگرفتن علوم و فنون مختلف ازجمله صرف و نحو عربی، خوشنویسی، موسیقی و شد. همچنین در نوجوانی نوحه خوانی و روضه خوانی را تجربه کرد.

او در ۱۷ سالگی با دختری به نام خانم بالا ازدواج کرد اما تحت فشارهای خانواده دختر، علیرغم علاقه زیادی که به همسرش داشت، مجبور به طلاق شد و تا پایان عمر دیگر ازدواج نکرد.

عارف قزوینی برای اولین بار در ۱۸ سالگی تصنیف ساخت. او اغلب تصنیف‌‎های وطنی و سیاسی می‌ساخت. همچنین در کارهای خود بسیار صریح و شجاع و سنت شکن بود. عارف قزوینی از اولین برگزار کنندگان کنسرت در ایران بود. در شرایطی که مردم به موسیقی بیشتر به عنوان یک تفریح مجلسی نگاه می‌کردند او به جنبه مردمی و هنری موسیقی تاکید می‌کرد. کنسرت‌های عارف قزوینی همیشه پر ازدحام و پرطرفدار بود.

اشعار عارف قزوینی در قالب‌های مختلف از جمله غزل، قصیده و مثنوی سروده شده‌اند. او سازنده تصنیف‌های مشهوری همچون "از خون جوانان وطن لاله دمیده" است.

عارف قزوینی سرانجام در ۲ بهمن ۱۳۱۲ پس از تحمل بیماری سرطان ریه در همدان درگذشت.

تصنیف‌ها

  1. از خون جوانان وطن لاله دمیده
  2. دیدم صنمی، سرو قدی، روی چو ماهی
  3. ای امان از فراقت امان
  4. نمی‌دانم چه در پیمانه کردی
  5. نکنم اگر چاره دل هرجایی را
  6. افتخار همه آفاقی و منظور منی
  7. توای تاج، تاج سر خسروانی
  8. هنگام می‌فصل گل و گشت چمن شد
  9. دل هوس سبزه و صحرا ندارد
  10. نه قدرت که با وی نشینم، نا طاقت که جز وی ببینم
  11. ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود
  12. باد فرح‌بخش بهاری وزید
  13. بلبل شوریده فغان می‌کند
  14. گریه را به مستی بهانه کردم
  15. از کفم رها شد مهار دل
  16. ترک چشمش ار فتنه کرد راست
  17. چه شورها که من به پا ز شاهناز می‌کنم
  18. بماندیم ما، مستقل شد ارمنستان
  19. جان برخی آذربایجان باد – آواز دشتی
  20. شانه بر زلف پریشان زده‌ای، به‌به و به
  21. رحم‌ای خدای دادگر کردی نکردی
  22. امروزای فرشتهٔ رحمت بلا شدی
  23. گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
  24. تا رخت مقید نقاب است
  25. ای دست حق پشت و پناهت بازآ
  26. گو به ساقی کز ایاغی ترکی و ماغی
  27. چه آذرها به جان از عشق آذربایجان دارم
  28. باد خزانی زد ناگهانی، کرد آنچه دانی