درخواست اصلاح

رضا امیرخانی

از دانشنامه ویکیدا

رضا امیرخانی نویسنده و منتقد ادبی ایرانی است که ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. او دوره دبیرستان را در دبیرستان سمپاد علامه حلی گذراند و پس از آن در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد.

رضا امیرخانی
رضا امیرخانی
اطلاعات شخصی
نام(های): رضا امیرخانی
تاریخ تولد: ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۲
محل تولد: تهران
تحصیلات: مهندسی مکانیک
پیشه: نویسنده، منتقد، مدرس
نام پدر: محمدعلی
فرزندان: علی و حنیف

رضا امیرخانی کمی پیش از بیست سالگی توانست گواهی‌نامه خلبانی دریافت کند و به عنوان جوانترین خلبان ایرانی معرفی شود. او همچنین مشغول به طراحی و اجرای پروژه ای برای ساخت هواپیمای دونفره بود و عضو هیئت مدیره مؤسسه خصوصی هواپویان بود. وی پس از شکست در مزایده برای انجام پروژه مدنظرش، به فعالیت‌های فرهنگی روی آورد و دست از مهندسی کشید.

پس از شرکت در چند شب شعر، به ادبیات علاقمند شد و نوشتن را آغاز کرد. او آثار زیادی در زمینه رمان، داستان کوتاه، داستان بلند، سفرنامه، مقاله، نقد ادبی و... تالیف و منتشر کرد. برخی از این آثار او به زبان‌های مختلف ازجمله روسی، ترکی، عربی، اردو و... ترجمه شده‌است.

اولین رمان رضا امیرخانی به نام ارمیا را در سال ۱۳۷۴ منتشر شد و او با اولین اثر خود توانست برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس شود.

رمان دیگر رضا امیرخانی که به محبوبیت زیادی دست یافت، "من او" بود.

رضا امیرخانی مئتی در امریکا زندگی کرد و پس از بازگشت به ایران از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶ رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود.

جوایز

  • برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس و مورد تقدیر در اولین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس بخاطر کتاب اِرمیا
  • برگزیده بخش داستانِ بیست‌ویکمین دوره جایزه کتاب فصل بخاطر کتاب قیدار
  • اثر شایستهٔ تقدیر دهمین دورهٔ جایزهٔ ادبی جلال آل احمد در بخش ویژه بخاطر کتاب نفحات نفت
  • اثر برگزیده یازدهمین دورهٔ جایزه ادبی جلال آل احمد در بخش رمان و داستان بلند بخاطر کتاب ره‌ش
  • دریافت جایزه سی‌وششمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش ادبیات در سال ۱۳۹۷ بخاطر کتاب ره‌ش

آثار

آثار منتشر شده از رضا امیرخانی عبارتند از:

  • ارمیا
  • ناصر ارمنی
  • من او
  • ازبه
  • داستان سیستان
  • نشت نشا
  • بیوتن
  • سرلوحه‌ها
  • نفحات نفت
  • جانستان کابلستان
  • قیدار
  • رَهِ‌ش
  • نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ

برشی از رمان من او

بوی یاس تمام شذ. همان بوی یاسی که حیاط را برداشته بود و به آسمان برده بود. دیگر چیزی نبود که ما را نگه دارد. از بالای آسمان به زمین افتادیم. شاید به خاطر قانون جاذبه ، البته همان قانون جاذبه بود که ما را آن بالا نگه داشته بود. جاذبه ی نیوتنی و خورشید که نه ، جاذبه ی مهتاب و ماه را می گویم. روی زمین افتادیم و اشک هایمان محکم روی زمین ریخت و شکست ، دل مان. تنها بنایی که اگر بلرزد ، محکم تر می شود ، دل است. دل آدمی زاد. باید مثل انار چلاندش ، تا شییره اش در بیاید … حکما شیره اش هم مطبوع است … اشک هایم را پاک کردم. مطبوع بود.