درخواست اصلاح

مصطفی رحماندوست

از دانشنامه ویکیدا

مصطفی رحماندوست را همه با شعر «صد دانه یاقوت» می‌شناسند. این شاعر معاصر خوش ذوق در ۱ تیر ۱۳۲۹ در همدان به دنیا آمد. بیشتر فعالیت او معطوف به تولید آثار در حوزه کودک و نوجوان است. مصطفی رحماندوست نه فقط شاعر که نویسنده و مترجم نیز هست.

تصویر مصطفی رحماندوست با عینک
تصویر مصطفی رحماندوست با عینک
اطلاعات شخصی
نام(های): مصطفی رحماندوست
وضعیت حیات: در قید حیات
تاریخ تولد: ۱ تیر ۱۳۲۹
محل تولد: همدان
تحصیلات: زبان و ادبیات فارسی
پیشه: شاعر، نویسنده، مترجم، منتقد، روزنامه‌نگار
همسر(ها): آذر رضایی
فرزندان: مونس، متین، مرضیه

او همچنین در ادوار مختلف جزو داوران و نمایندگان جشنواره بین‌المللی شعر فجر بوده‌است.

رحماندوست مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران اخذ کرد و پس از آن در کتابخانه مجلس شروع به کار کرد. مدتی بعد مدیر مرکز نشریات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شد. او در مراکز فرهنگی متعددی ازجمله نشریات رشد فعالیت کرد . مصطفی رحماندوست پدیدآورنده مجلات پرمخاطب سروش کودکان و نوجوانان بود

اوهمچنین مدرس داستان‌نویسی و قصه‌گویی و ادبیات کودکان و نوجوانان در دانشگاه‌های متعددی بوده‌است.

مصطفی رحماندوست تا کنون بیش از سیصد اثر برای کودکان و نوجوانان تالیف کرده‌است. برخی از این آثار ترجمه هستند.

نگاهی به آثار مصطفی رحماندوست

  • قصه دو لاکپشت تنها
  • بازی با انگشت‌ها
  • سه قدم دورتر شد از مادر
  • دو تا عروس، دو تا داماد
  • فرهنگ آسان
  • فوت کوزه‌گری
  • ترانه‌های نوازش
  • ترانه‌های نیایش
  • لالایی‌ها
  • قصه‌های پنج انگشت
  • بازی با انگشت‌ها
  • دوستی شیرین است
  • هیچانه‌ ها
  • سفید بود، سفید تنها بود
  • این تریزی ، آن تریزی
  • ریشه‌ها در خاک، شاخه‌ها در باد
  • زیباتر از بهار
  • صد دانه یاقوت
  • باغ مهربانی‌ها
  • قصه گویی، اهمیت و راه و رسم آن

برخی از آثار مصطفی رحماندوست به زبانهای مختلف ترجمه شده و در سراسر دنیا منتشر شده‌اند. او همچنین به کمک تسهیلات آسان نشر امکان انتشار آثار خود در کشورهای خارجی برای بهره گیری کودکان فارسی زبان در خارج از ایران از این آثار را فراهم کرده‌است.

شعری از مصطفی رحماندوست

پدرم گفت: «برو» گفتم: «چشم»

مادرم گفت: «بیا» گفتم: «چشم»

هر چه گفتند به من، با لبخند

گوش کردم همه را، گفتم چشم

مادرم شاد شد از رفتارم

خنده بر روی پدر آوردم

با پدر مادر خود، در هر حال

تا توانستم، نیکی کردم

پدرم گفت: «تو خوبی پسرم»

مادرم گفت: «از او بهتر نیست»

آسمان خنده به رویم زد و گفت:

«پسرک از تو خدا هم راضی است»