سرگذشت کندوها: تفاوت میان نسخهها
(مقاله) |
جز (جایگزینی متن - 'ت.ا' به 'ت. ا') |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
کتاب سرگذشت کندوها یکی از آثار [[جلال آلاحمد|جلال آل احمد]] [[نویسنده]]، مترجم و منتقد بزرگ ایرانی است.این کتاب اولین بار درسال 1333 توسط [[انتشارات مجید]] در 80 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.کتاب سرگذشت کندوها هفدهمین کتاب [[جلال آل احمد]] است. | کتاب سرگذشت کندوها یکی از آثار [[جلال آلاحمد|جلال آل احمد]] [[نویسنده]]، مترجم و منتقد بزرگ ایرانی است. این کتاب اولین بار درسال 1333 توسط [[انتشارات مجید]] در 80 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.کتاب سرگذشت کندوها هفدهمین کتاب [[جلال آل احمد]] است. | ||
[[پرونده:تصویر جلد کتاب سرگذشت کندوها.jpg|بندانگشتی|{{کتاب|نام=سرگذشت کندوها|نویسنده(ها)=جلال آل احمد|موضوع=داستان|ناشر=انتشارات مجید|قطع=رقعی|زبان اصلی=فارسی|تعداد صفحه=80|نخستین چاپ=1333}}]] | [[پرونده:تصویر جلد کتاب سرگذشت کندوها.jpg|بندانگشتی|{{کتاب|نام=سرگذشت کندوها|نویسنده(ها)=جلال آل احمد|موضوع=داستان|ناشر=انتشارات مجید|قطع=رقعی|زبان اصلی=فارسی|تعداد صفحه=80|نخستین چاپ=1333}}]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۱۰
کتاب سرگذشت کندوها یکی از آثار جلال آل احمد نویسنده، مترجم و منتقد بزرگ ایرانی است. این کتاب اولین بار درسال 1333 توسط انتشارات مجید در 80 صفحه به زبان فارسی منتشر شد.کتاب سرگذشت کندوها هفدهمین کتاب جلال آل احمد است.
داستانها
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک کمندعلیبکی بود یک باغ داشت. تو باغش هم دوازده تا کندوی عسل داشت. کندوها را سینهکش آفتاب، وسط سبزهها و گلها، زیر درختهای سیب و زردآلو، روی سکو کار گذاشته بود و زمستان که میشد جلوی انباری اطاق بالاش را خالی میکرد و کندوها را تو درگاهیش میچید و سالی پنجاه من عسل میفروخت. دیگر نه غصهای داشت نه دلهرهای و نه شببیداری و نه آبیاری و نه لازم بود داسغاله بردارد و صبح تا غروب زیر آفتاب درو کند. درست است که کمندعلیبک مزرعه هم داشت، بستان هم داشت، دو سنگ هم از قنات بالا آسیاب، سهم آباء اجدادیش بود، باغ تو دهش هم از باغهای سوگلی بود- درست است که سالی هفتاد خروار گندم و جو میفروخت و پنج خروار کشمش، صیفیکاریش هم از اول تابستان تا وسطهای قوس، خیار و خربزه و کلم و چغندر میداد- همه اینها درست، اما چیزی که تو همه دهات اطراف مایه اسم و رسم کمندعلیبک بود، همین دروازه تا کندوی عسل بود، که نه پولی بالاش داده بود و نه زحمتی پاش کشیده بود...