درخواست اصلاح

مهدی اخوان ثالث

از دانشنامه ویکیدا

مهدی اخوان ثالث شاعر، نویسنده و ادیب مشهور ایرانی ۱۰ اسفند ۱۳۰۷ در مشهد به دنیا آمد و تا بیست سالگی در مشهد زندگی کرد و پس از آن به تهران رفت.

اخوان ثالث با تخلص م. امید شعر می‌سرود و در قالب‌های مختلف از جمله غزل، قصیده، رباعی و مثنوی و شعر نو شعر سروده‌است. درونمایه بیشتر اشعار مهدی اخوان ثالث حماسی و اجتماعی است.

مهدی اخوان ثالث در کتابخانه
مهدی اخوان ثالث در کتابخانه
اطلاعات شخصی
نام(های): مهدی اخوان ثالث
لقب(ها): م. امید
تاریخ تولد: ۱۰ اسفند ۱۳۰۷
محل تولد: مشهد
تاریخ فوت: ۴ شهریور ۱۳۶۹
محل دفن: توس، در کنار آمرامگاه فردوسی
پیشه: شاعر، نویسنده، ادبی، موسیقی پژوه
نام پدر: علی
نام مادر: مریم
فرزندان: لاله، لولی، تنسگل، توس، زردشت، مزدک‌علی

اخوان ثالث همچنین موسیقی پژوه بود و به نواختن تار و مقام‌های موسیقی خراسانی آشنا بود.

او در ابتدا علاقمند به سیاست و فعالیت‌های سیاسی بود اما پس از کودتای ۲۸ مرداد از سیاست فاصله گرفت و بیشتر در ادبیات و شعر غرق شد.

مهدی اخوان ثالث در چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۹ در تهران درگذشت. پیکر او را به مشهد منتقل کرده و در کنار آرامگاه فردوسی در توس به خاک سپردند.

آثار

  1. ارغنون
  2. زمستان
  3. آخر شاهنامه
  4. از این اوستا
  5. منظومه شکار
  6. پاییز در زندان
  7. عاشقانه ها و کبود
  8. بهترین امید
  9. زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست...
  10. در حیاط کوچک پاییز در زندان
  11. دوزخ اما سرد
  12. تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
  13. شب عیدی (داستانی به لهجه مشهدی)
  14. آورده‌اند که فردوسی
  15. درخت پیر و جنگل
  16. پیر و پسرش
  17. نقیضه و نقیضه سازان
  18. کتاب مقالات
  19. بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج
  20. عطا و لقای نیما یوشیج
  21. برگزیده اشعار
  22. گزینه اشعار
  23. شاملو مردی دوست داشتنی
  24. مرد جن زده (داستان کوتاه)
  25. گفت‌وگو با شاعران معاصر ایران
  26. اوستایی دیگر

نمونه شعر

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.

باغ بی برگی،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاکِ غمناکش.

سازِ او باران، سرودش باد.

جامه اش شولای عریانی‌ست.

ور جز، اینش جامه ای باید .

بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .

گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد .

باغبان و رهگذران نیست .

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد،

ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.

پادشاه فصلها ، پائیز