سیمین بهبهانی
سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی ۲۸ تیرماه ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد. او معلم و نویسندگان، شعرای زن قرن معاصر بود. بیشتر اشعار او در قالب غزل سروده شدهاند. او در اشعارش به مسائل زندگی زنان، عشق به میهن، جنگ، مشکلات اجتماعی و... میپرداخت. سمیمین بهبانی غزلهای خود را در وزنهای جدید و بی سایقهای میسرود و به همین جهت به او لقب "نیمای غزل" را دادند.
سیمین بهبای سرودن شعر و نویسندگی را از پدرش آموخت؛ پدرش عباس خلیلی شعرهای زیبایی به زبانهای فارسی و عربی سرودهبود. همچنین بخشی از شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کردهبود. علاوه بر اینها عباس خلیلی رمانهای متعددی را نوشته و منتشر کردهبود.
– درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳)، سیمین بهبهانی، دو بار در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و همچنین، چندین جایزه بینالمللی دریافت کرده است.
سیمین خلیلی پس از ازدواج با حسن بهبهانی در سال ۱۳۲۵ نام خانوادگی خود را به بهبهانی تغییر داد و پس از آن با نام سیمین بهبهانی شناخته شد.
حاصل ازدواج او با حسن بهبهانی سه فرزند با نامهای علی، حسین و امید است. با اینحال سیمین بهبهانی در سال ۱۳۴۹ از همسر خود جدا شد و با منوچهر کوشیار ازدواج کرد. منوچهر کوشیار در سال ۱۳۶۳ درگذشت.
سیمین بهبهانی بعد از تحمل مدتها بیماری قلبی و ریوی در ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ از دنیا رفت. پیکر او در مقبره خانوادگیشان در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
زندگی کاری
سیمین بهبهانی حدود سی سال دبیر آموزش و پرورش بود.
او در سال ۱۳۴۲ عضور انجمن ادبی ایران شد و از اعضای اصلی آن انجمن بود.
از سال ۱۳۴۸ همراه با هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، یدالله رؤیایی، بیژن جلالی و فریدون مشیری در شورای شعر و موسیقی فعالیت میکرد. همچنین در شورای موسیقی رادیو و تلویزیون فعالیت داشت و ترانه نیز میسرود.
از سال ۱۳۵۷ عضو کانون نویسندگان ایران شد.
سودهها و ترانههای سیمین بهبهانی توسط خوانندگان متعددی ازجمله محمدرضا شجریان اجرا شدهاست.
جوایز و عناوین
کسب مدال کارل فون اوسی یتسکی از سازمان جهانی حقوق بشر در سال ۱۳۷۸
کسب جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت از سازمان دیدهبان حقوق بشر در سال ۱۳۷۸
کسب جایزه نخستین دورهٔ جایزهٔ بیتا در سال ۱۳۸۶
کسب جایزه یانوش پانونیوش از سوی انجمن قلم مجارستان در سال ۱۳۹۲
نمونه شعر
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی
پیوسته شادزی که دلی شاد میکنی
گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد میکنی
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد میکنی
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد میکنی؟
ای درد عشق او! ز چه بیداد میکنی؟
نازکتر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه پولاد میکنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمیرود
ای آن که گاه گاه ز من یاد میکنی